پرسشهای جوانان

پاسخ های مفید

پرسشهای جوانان

پاسخ های مفید

چگونه میتوانم با ازدواج مجدد والدینم کنار بیایم

نوجوانی بنام " شِین " تعریف می کند : « روزی که پدرم با ریتا ازدواج کرد ، بدترین روز زندگیم بود . من از دست پدرم عصبانی بودم ، چون داشت به مادرم خیانت میکرد . از دست مادرم هم عصبانی بودم چون ما را تنها گذاشت و به دانشکده حقوق رفت . از دست آن دو تا بچه و بچه های ریتا هم که میخواستند بیاند خانه ما زندگی کنند عصبانی بودم . ولی بیشتر از همه ، از دست ریتا عصبانی بودم ... من از او متنفر بودم . چون میدونستم تنفر چیز درستی نیست ، از دست خودم هم عصبانی بودم . » برگرفته از  " خانواده های ناتنی – نمونه جدیدی از همبستگی . " نوشته خانم لیندا کریون

ازدواج مجدد  یکی از والدین ، این امید را که روزی والدینت با هم آشتی کنند به یأس تبدیل میکند . این عمل میتواند باعث شود که احساس ناامنی و حسادت کنی و همچنین احساس کنی که بتو خیانت شده است . ازدواج مجدد ، بخصوص وقتی بلافاصله بعد از درگذشت یکی از والدین عزیزت انجام گیرد ، میتواند برای تو دردناک باشد . سمیرا که 16 سال دارد چنین بیان میکند : « مرگ مادرم باعث شد که خیلی آزرده و بدخُلق شوم . فکر میکردم نامزد پدرم میخواهد جای مادرم را بگیرد بهمین خاطر ، من هم حسابی با او بدجنسی میکردم . » به دلیل وفاداری نسبت به والدین واقعی ات ممکن است از علاقه پیدا کردن به ناپدری و یا نامادری ات احساس تقصیر کنی . از این رو جای تعجبی نیست که به علت درد عاطفی ، خیلی از جوانان با روشهای مضر و مخربی دست به تلافی می زنند . بعضی از جوانان حتی نقشه می کشند که ازدواج جدید والدینشان را به به طلاق بکشانند . اما بخاطر داشته باش که پدرت با نامادریت و یا مادرت با ناپدریت در برابر خدای متعال قسم یاد کرده اند که در تمام شئون زندگی با هم تا آنجائیکه مسلم و مقدر است زندگی مشترک و شادی با هم داشته باشند . « پس آنچه را که خداوند پیوست انسان در هرسنی که باشد ، جدا نسازد . »  

بعلاوه ، حتی اگر هم موفق شوی تا روابط جدید زناشویی والدینت را بهم بزنی باز نمی توانی با این کار والدین حقیقی ات را باهم آشتی دهی . همچنین نزاع و کشمکش مدام با ناپدریت و یا با نامادریت بجایی نخواهد رسید . به قول معروف که می گوید : « هر که اهل خانه خود را برنجاند نصیب او باد خواهد بود . » به این معنی که هیچ فایده ای به حال تو ندارد. برای مثال : " انزجار پسر 15 ساله ای از نامادریش ، منجر به مشاجره و نزاع سختی شد بطوریکه پدر این پسر 15 ساله تصمیم گرفت تا پسرش برود و با مادر اصلی خود زندگی کند و مادر اصلی این پسر هم با شخص دیگری ازدواج کرده بود . "  شما حتما حال روحی این پسر 15 ساله را درک می کنید. ولی اگر فرزندان در هر شرایطی از خود به والدین جدیدشان محبت نشان دهند آنوقت ممکن است خانواده جدید خود را مانند خانواده ای ایده آلی که انتظار دارند بیابند . فرزندان باید به والدین خود اعتماد داشته باشند و به آنان فرصت دهند تا واقعا نشان دهند که تصمیمات آنان درست بوده . حتما شما میدانید که محبت داشتن به این معنی است که نفع خود را نمی جویی بلکه نفع دیگران را طالب هستی . اگر پدرت و یا مادرت احساس می کند که مجددا نیاز به همنشینی و مصاحبت یک همسر  دارد ، آیا باید به این علت آزرده شوی ؟

البته کنار آمدن با پدر و یا مادر جدید کار ساده ای نیست نیاز به مدارا و تمرین دارد . در برخی مواقع دیده شده است وقتی مادر یا پدر جدید میخواهد فرزند را تأدیب و تربیت کند و یا اگر آنان از فرزند بخواهند که کاری را انجام دهد ، ممکن است که فرزند وسوسه  شده و یک دفعه بگوید : « تو اصلا پدر من نیستی که بمن دستور میدهی و یا تو مادر من نیستی ! » و از این قبیل موارد . از طرفی  فرزند هم با پذیرفتن این موضوع که ناپدری و یا نامادری  حق دارند تو را تأدیب کنند ، میتوانی نشان دهی که در فهم رشد و بالغ شده ای . ناپدری و یا نامادری ات ، با تربیت کردن تو دارند وظیفه پدر یا مادر حقیقی تو را انجام میدهند و شایسته احترام از جانب تو است . گاهی اوقات مشکلات خانواده  باعث میشود که آدم احساس دلتنگی  کند و شروع به گله کند ولی بچه ها ،  بدانند که بجای گله و شکایت از کار پدر و مادر غیرحقیقی خودشان باید حداقل نشان دهند که رشد کرده اند و می توانند  متحمل یکدیگر شوند .

 مدارا و شکیبایی نتیجه خوبی به همراه دارد !

به این ضرب و مثل توجه کن : « انتهای امر از ابتدایش بهتر است و دل حلیم از دل مغرور نیکوتر است . » معمولا چندین سال طول می کشد تا اعتماد میان اعضای خانواده ناتنی به حدی برسد که خود را نسبت به یکدیگر راحت حس کنند . فقط در آن موقع است که عادت و ارزشهای متفاوت میتوانند در هم آمیخته و در پیشبرد مسائل ، موثر واقع شوند . بنابراین ، شکیبا وصبور باش! انتظار نداشته باش که از همان ابتدا فورا محبت ایجاد شود و خانواده ای مورد دلخواه تو شکل بگیرد .

به این خاطره توجه کنید : « وقتی مادر تامس مجددا ازدواج کرد ، نارضایتی و دلتنگی را میشد در چهره تامس مشاهده کرد . مادر او چهار فرزند داشت و مردی که با وی ازدواج کرد ، سه فرزند از زن قبلی داشت در این باره تامس چنین میگوید : ما مدام دعوا و مرافعه داشتیم و غوغا بپا میشد . و زیر فشارهای عاطفی وحشتناکی بودیم . » نهایتا چه چیزی باعث رفع مشکلات شد ؟ با مدارا کردن با صبر و شکیبایی با کنار آمدن با یکدیگر ! وقتی با چند جوان در این باره مصاحبه شد ، نتیجه آن چنین شد   « با قبول کردن این امر که فرزندان پدر یا مادر جدید هم مثل ما دچار بحران عاطفی شده اند و بایستی با هم کنار بیائیم و تحمل یکدیگر را داشته باشیم . والدین جدید هم نشان دادند که خواست ما را طالب هستند و چیزهای زیادی بما یاد دادند . » بنابراین ، شما ای جوان گرامی که پدر یا مادرت را به نحوی از دست داده ای با پدر و یا مادر جدیدت مدارا کن و حداقل به آنان فرصت بده تا نشان دهند که سعادت و پیشرفت تو را میخواهند و اگر به تو چیزی می گویند که انجام دهی فقط مایلند نشان دهند که تو جزعی از آن خانواده هستی و تو فرزند دلبند آنان هستی . خوشحال باشید که اشخاصی هستند که از شما نوجوانان نگهداری می کنند و بشما  مانند فرزندان اصلی خودشان نگاه می کنند .

   

آیا بروم برای خودم جدا زندگی کنم ؟

اغلب جوانان اروپایی مایلند که جدا از والدین خود زندگی کنند زیرا آنان معتقدند که انسان تا وقتیکه کودک و نوجوان است می بایست زیر پوشش پدر و مادر خود باشد ولی وقتیکه به یک جوان مبدل گردید باید بر روی پاها خود تکیه داشته باشد .   

در کشور آلمان یک سوم از دختران و یک چهارم از پسران در سنین 15 تا 24 سال ، برای خود بطور مستقل و جدا از والدین زندگی میکنند . شاید تو هم بفکر زندگی مستقل افتاده باشی .  

خدا از پیش قادر بود که به بیند ، میل به ازدواج باعث میشود که انسان پدر و مادر خود را ترک کند ، بعلاوه دلایل موجه دیگری برای زندگی مستقل وجود دارد ، همچون افزایش خدمت به خدا . معهذا ، خیلی از جوانان فکر میکنند که زندگی مستقل راهی است برای خلاصی از اوضاعی که در نظر آنان غیرقابل تحمل است . 

جوانی تعریف میکند : « آدم فقط دلش میخواهد بیشتر برای خودش مستقل باشد و هر کاری که بخواهد میتواند بکند و دیگر احتیاجی به جواب و سئوال با والدین خود را ندارد . » بعضی دیگر از جوانان هم معتقدند که والدین آنان نیازهای عاطفی آنانرا درک نمیکنند و همیشه باید به آنان جواب پس بدهند !  ولی آیا از خودت این سئوال را کرده ای که آمادگی زندگی مستقل را داری ؟  

یک امر مسلم ، اینست که روی پای خود ایستادن ، شاید به آن آسانی که فکرش را میکنی نباشد . اغلب پیدا کردن کار بسیار مشکل است ، کرایه خانه ها سرسام آور شده است بعلاوه ، جوانانیکه از لحاظ مالی به دردسر می افتند ، معمولا مجبور میشوند چکار کنند ؟ نویسنده کتاب " ریشه کنی " نقل میکند : این جوانان بخانه باز برمیگردند و انتظار دارند که والدینشان مجددا حمایت و سرپرستی را از آنان به عهده بگیرند . " 

 

حال در مورد بلوغ فکری و عاطفی چه میتوان گفت ؟ شاید پیش خودت خیال کنی که بالغ شده ای ، اما ممکن است والدینت ببینند که تو هنوز کارهای کودکانه میکنی ! آیا والدینت را بخاطر دیدشان ملامت میکنی ؟ و یا اینکه ، آیا والدینت حقیقتا بهتر از همه نمیتوانند قضاوت کنند که چقدر آزادی میشود بتو داد ؟ اگر قضاوت آنان را نادیده بگیری و کار خودت را بکنی ، ممکن است فاجعه به بار آید !  کتاب مقدس چنین توصیه میکند : ای پسر من تادیب پدر خود را بشنو و تعلیم مادر خویش را ترک منما زیرا که آنها تاج زیبایی برای سر تو و جواهر برای گردن تو خواهد بود . ( کتاب امثال 1 آیات 8 و 9 ) 

 

باز شاید بگویی نمیتوانم با والدینم بسازم !  حتی اگر هم چنین باشد ، نباید به این علت چمدانهایت را ببندی و خانه را ترک کنی . تو یک جوان هستی و هنوز در این دنیای شیطانی و متلاطم به رهنمودهای والدین خود نیاز داری . 

حالا ، آیا باید بخاطر چند اختلاف نظر که با والدینت پیدا میکنی باید خانه را ترک کنی ؟ 

یک جوان مسیحی آلمانی بنام " کارستن " که به قصد خدمت تمام وقت به خداوند خود زندگی مستقل را آغاز کرده است ، میگوید : « هیچ وقت خانه را تنها بخاطر اینکه نمی تونی با والدینت کنار بیایی ترک نکن . اگر نتونی با پدر و مادرت که تو را بزرگ کرده اند و محبت بسیاری بتو دارند بسازی ، پس چه جوری میخواهی با مردمی که نمیشناسی بسازی ؟ 

ترک کردن خانه دردی را دوا نمیکنه بلکه باعث میشه که خودت را نسبت به والدینت بیشتر بیگانه حس کنی .  

 

مسائل اخلاقی و انگیزه ها  

 

همچنین ، زندگی مستقل  شامل خطرهایی از لحاظ اخلاقی میشود که معمولان جوانان آنها را نادیده میگیرند . کتاب انجیل لوقا فصل 15 آیات 11 تا 32 در باره مرد جوانیکه میخواست مستقل زندگی کند صحبت میکند . این مرد جوان دیگر نمیخواست تحت نفوذ خوب و مفید والدین خود باشد و خواست که از یک زندگی راحتری بهره مند شود . بنابراین با پولهایی که از والدین خود دریافت کرد ، به شهر دیگری رفت و در آنجا با مشقت زیاد مکان راحتی برای خود اجاره نمود و با جوانان آن شهر دوست شد. با ولخرجی هایی که کرد ، پولهایش تمام شد.  

این جوان که تا آن موقع معنی و مفهوم کار را نمیدانست شروع به پیدا کردن کار نمود ولی موفق نشد ، سرانجام نتوانست در خانه اجاره ای خود بماند و از آن خانه بیرون آمد ، سرگردان و ناامید . بنابراین تصمیم گرفت به خانه پدری خود باز گردد و به والدین خود التماس کرد که او را ببخشند . والدین که همیشه چشم انتظار فرزندان خود را دارند، با گرمی و محبت جوان خود را در آغوش گرفتند و بمناسبت بازگشت جوان خود جشنی برپا کردند . 

 

پس تو ای جوان این موضوع را بدان والدین تو هر چقدر که برای تو ناچیز باشند باز پدر و مادر تو هستند ، آنان تاج زرین تو هستند و باید از آنان مانند یک گوهر بسیار بسیار گران مواظبت کنی . پایدار باشید !