شنبه شب است. پسری در اطاق خود تنها میباشد.
او فریاد میکشد: «از آخر هفتهها متنفرم!» امّا هیچ کس در اطاق نیست که به او پاسخ بدهد. او مجلهای را برمیدارد و در آن عکس گروهی جوان را در ساحل مشاهده میکند. سپس مجله را به سوی دیوار پرت میکند. اشک در چشمانش جمع میشود. لبهایش را به هم میفشارد ولی نمیتواند جلوی جاری شدن اشکهای خود را بگیرد. روی تخت خواب میافتد و هق هق میگرید و میگوید: «چرا هیچ کس به من محل نمیگذاره؟»
آیا تو هم گاهی اوقات چنین احساسی داری — احساس انزوا، تنهایی، بیهودگی و پوچی؟ در چنین صورتی مأیوس و ناامید نشو. زیرا با وجود اینکه احساس تنهایی موجب آزار شخص میشود، بیماری کشندهای نیست. به طور ساده میتوان گفت که احساس تنهایی، هشدار یا زنگ خطر است. احساس گرسنگی به تو هشدار میدهد که احتیاج به غذا داری. احساس تنهایی به تو هشدار میدهد که احتیاج به رفاقت، نزدیکی و صمیمیت داری. همهٔ ما برای اینکه بتوانیم به نحو احسن زندگی کنیم و فعال باشیم، احتیاج به خوردن غذا داریم. همچنین همهٔ ما فقط در صورتی احساس خوبی خواهیم داشت که از مصاحبت و دوستی برخوردار باشیم.
آیا تاکنون دستهای زغال گُلانداخته و مشتعل را تماشا کردهای؟ چنانچه زغالی را از آن دستهزغال جدا کنی، بعد از مدتی درخشش و سرخی خود را از دست میدهد. امّا اگر آن را مجدداً به آن دستهزغال اضافه کنی، دوباره سرخ شده، گل میاندازد! ما انسانها در حالت انزوا و تنهایی نمیتوانیم برای مدت زیادی «سرخ و مشتعل» بمانیم یا بخوبی فعالیت کنیم. نیاز به مصاحبت و دوستی جزئی از سرشت ما انسانهاست.
تنها باش بدون اینکه احساس تنهایی کنی
مقالهنویسی به نام هِنری دِیوید توریئا مینویسد: «من هرگز دوستی بخوبی انزوا نداشتهام.» آیا با این گفته موافقی؟ اِستیو ۲۰ ساله است و میگوید: «بلی. من طبیعت را دوست دارم. بعضی وقتها سوار قایق کوچکم میشم و میرم وسط دریاچه. ساعتها تنها آنجا میمانم. این جوری فرصت دارم دربارهٔ زندگیام حسابی فکر کنم. اگر بدونی چقدر خوبه!» اِستیو بیست و یک ساله هم موافق است و میگوید: «من توی یک آپارتمان بزرگ زندگی میکنم و بعضی وقتها که میخواهم تنها باشم، میرم روی بام آپارتمان. آنجا کمی فکر میکنم و بعد دعا میکنم. بعدش احساس خیلی خوبی بهم دست میده.»
احساس تنهایی موقت
گاهی اوقات اوضاع و شرایطی که هیچگونه تسلط و اختیاری بر آنها نداریم باعث میشوند که احساس تنهایی کنیم؛ برای مثال، نقل مکان و نتیجتاً دوری از دوستان صمیمی. رضا تعریف میکند: «در محلهٔ سابقم دوستی داشتم به اسم بابک که از برادر به من نزدیکتر بود. وقتی داشتم از آن محله میرفتم میدونستم که دلم برای او تنگ خواهد شد.» بعد، رضا مکثی میکند و لحظات وداع گفتن را به خاطر میآورد. «وقتی خواستم سوار هواپیما بشم بغض توی گلوم گیر کرد. برای آخرین بار همدیگر را در آغوش گرفتیم. احساس کردم که دارم چیز خیلی باارزشی را از دست میدم.»
موقعیت رضا در محیط جدید چگونه بود؟ او میگوید: «خیلی بهم سخت گذشت. توی محل سابقم دوستام به من علاقه داشتند ولی اینجا بعضی از همکارام ناراحت و دلسردم میکردند. یادم میاد که به ساعت دیواری نگاه میکردم و چهار ساعت به عقب میشمردم ( چهار ساعت اختلاف وقت) و پیش خودم فکر میکردم که اگر پیش بابک بودم الآن چه کار میکردیم. خیلی احساس تنهایی میکردم.»
وقتی ما در موقعیت ناخوشایندی قرار میگیریم، غالباً به اوقات خوش گذشته فکر میکنیم. لذا حکیم میگوید: «مگو چرا روزهای قدیم از این زمان بهتر بود؟» براستی چرا حکیم چنین پندی را به ما میدهد؟
اول اینکه اوضاع و شرایط میتواند بهتر شود. به این دلیل، محققین اغلب چنین حالتی را «تنهایی موقت» مینامند. رضا هم بعد از مدتی بر احساس تنهایی خود غلبه کرد. چگونه؟ «در مورد احساسم با یک نفر که علاقه نشان داد صحبت کردم و این کار به من کمک کرد. آدم نمیتونه همش با فکر و خیال گذشته زندگی کنه. من خودم را مجبور کردم که با دیگران رابطه برقرار کنم و به آنها علاقه نشان بدم. این کار مؤثر واقع شد و من هم دوستان جدیدی پیدا کردم.» در مورد بابک چطور؟ رضا میگوید: «من اشتباه میکردم. با رفتن من دوستی ما تمام نشد. دو روز بعد به بابک زنگ زدم. پای تلفن، یک ساعت و ربع با هم حرف زدیم.»
احساس تنهایی مزمن
گاهی اوقات درد عذابآور و جانفرسای تنهایی ادامه مییابد و این طور به نظر میرسد که چاره و علاجی برای آن وجود ندارد. رُنی که دانشآموز دبیرستان است تعریف میکند: «هشت ساله که در این منطقه به مدرسه میرم ولی در طول تمام این مدت نتوانستهام برای خودم یک دوست پیدا کنم! . . . هیچ کس از احساسات من خبر نداره، کسی هم اهمیتی نمیده. بعضی وقتها طاقت و تحملم به سر میرسه!»
بسیاری از جوانان همانند رُنی چنین احساسی میکنند که اغلب تنهایی مزمن نامیده میشود. این احساس جدیتر و حادتر از احساس تنهایی موقت است. در واقع، بنا بر گفتهٔ محققین «فرق میان این دو، مانند فرق میان سرماخوردگی معمولی و ذاتالریه ( سینهپهلو) است.» لذا احساس تنهایی مزمن همچون سینهپهلو علاجپذیر است. اولین اقدامی که میتوان انجام داد این است که به علت آن پی ببریم. ( امثال ۱:۵) رُندا ۱۶ سال دارد و به دلیل اصلی و متداول احساس تنهایی مزمن اشاره میکند و میگوید: «فکر میکنم دلیل اینکه اینقدر احساس تنهایی میکنم اینه که — اگر آدم از خودش خوشش نیاد نمیتونه دوست پیدا کنه. و انگاری من هم زیاد از خودم خوشم نمیاد.» — «تنها در آمریکا»، انگلیسی.
احساس تنهایی رُندا علتی درونی دارد. احساس حقارت و عدم عزت نفس مانع میشود که رُندا به دیگران نزدیک شود و با آنان دوستی برقرار کند. محققی چنین اظهار میکند: «افرادی که به طور مزمن احساس تنهایی میکنند معمولاً میگویند، ‹من جذاب نیستم،› ‹من آدم جالبی نیستم،› ‹من آدم بیفایدهای هستم.› » بنابراین، طریق فائق آمدن و چیرگی بر احساس تنهایی، احتمالاً این است که عزت نفس در خود به وجود آوری و یاد بگیری که خودت را تحقیر و ملامت نکنی.
سپس در حالی که یاد میگیری به خودت علاقه داشته باشی دیگران نیز مجذوب و شیفتهٔ محسنات و صفات خوب تو خواهند شد. امّا همانطور که فقط بعد از شکفتن گل میتوان تمام رنگهای آن را دید، دیگران هم فقط زمانی میتوانند کاملاً به محسنات تو پی ببرند که حرف دلت را به آنان بزنی.
سر صحبت را باز کن
در نشریهٔ اخیر سازمان ملی بهداشت روانی ایالات متحده چنین آمده است: ‹بهترین پند برای فرد منزوی و تنها این است که با انسانهای دیگر سر و کار داشته باشد.› این پند هماهنگ با نصیحت کتاب مقدس است که میگوید، ‹گشادهدل شو› و با دیگران ‹همدردی› کن یعنی برای آنان دلسوزی کن. این عمل مؤثر واقع خواهد شد. چنانچه به نیازهای دیگران توجه نشان دهی تنهایی خود را از یاد خواهی برد و دیگران نیز به تو علاقه پیدا خواهند کرد.
ناتالی که نوزده سال دارد دیگر نمیخواست منتظر بنشیند تا دیگران با او سلام و احوالپرسی کنند. او میگوید: ‹من هم باید به دیگران علاقه داشته باشم، وگرنه آنها فکر میکنند که من مغرور و پراِفادهام.› بنابراین، ابتدا لبخند بزن. احتمالاً طرف مقابل تو هم لبخند خواهد زد.
بعد، سر صحبت را باز کن. لیلا ۱۵ سال دارد و اعتراف میکند: «صحبت کردن با غریبهها برای اولین بار، واقعاً جرأت میخواست. ترسم از این بود که از من خوششان نیاد.» چگونه لیلا سر صحبت را باز میکند؟ او میگوید: «من چند تا سؤال ساده میکنم، مثلاً میپرسم ‹از کجا میایی؟› ‹فلان شخص را میشناسی؟› ممکنه هردومان شخصی را بشناسیم و اینطوری سر حرف باز میشه.» همچنین مهربانی، بخشش و سخاوتمندی به تو کمک خواهد کرد که دوستیهای باارزشی را برقرار کنی. چنانچه باز هم گاهی اوقات احساس تنهایی کردی، مأیوس نشو. این مسئله کاملاً طبیعی است.